از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ...

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ...

طبقه بندی موضوعی

اگر بخواهیم از منظری دیگر به سبک زندگی ایرانی نگاه کنیم قانون و قانون مداری را می توانیم مثالی از انتقاد های جدی به خودمان بدانیم. قوانینی که برای رعایت حال عموم و درنتیجه آحاد مردم وضع می شود و هر یک از ما با رعایت آن می توانیم آرامش را به حیات خود و سایرین وارد کنیم.

مثل همیشه با چند مثال جذاب شروع می کنم.

زیر پل عابر پیاده: اول صب بود و ماشینا عازم ادارات و کارای روزمره خودشون بودن. اون طرف پل، یه مدرسه و این طرف پل یه بازار. جالب بود. اگه نیگا می کردی چگالی آدمای کف خیابون خیلی بیشتر از رو پل بود. همون موقع یه پیشنهاد به ذهنم رسید! گفتم اگه می شد ماشینا از بالا رد بشن و آدما از رو زمین(!) این بی قانونیا انجام نمی شد.

پارک محل: گفتیم این یه شب رو بریم پارک دور هم شام بخوریم. پارک برا زیبایی، چند قطعه چمن بیشتر نداشت. تو همش یه تابلو بود که بزرگ روش نوشته بود: "لطفا رو چمن نشینید (البته اینو به زبون خودم گفتم!)". از این ملت عزیز اکثرا هرکی جدید میومد صاف رو چمنا یه جایی پیدا میکرد. راحت زیلو مینداخت و دور هم صفا می کردند. البته اوج حسن ظن این بود که ملت حواسشون نبوده. فکر کردن دارن رو موزاییک میشینن! یا هیچ کدوم از اعضای خانوادشون سواد ندارن. یا اصلا کلا اونجا هیشکی حتی خود من هم سواد نداشتیم که این رو بخونیم به هم تذکر بدیم که این کار جالب نیست.

صف نانوایی: کلی کار رو سرم ریخته بود که یهو مادر عزیزم فرمان داد که جیگرم! برو واسه ناهار 50 تا نون تازه بگیر(!) که مهمون داریم. ما هم که باحال! گفتیم رو چیشم. صفی بود به بلندای تیر چراغ برق (البته به انضمام تاج سرش!). رفتیم ته صف. هوا هم بس ناجوانمردانه سرد (فرض کن قبل ظهری خونه مون تو قطب شمال بوده!). یه مهندس با کلاسی اومد گفت ببخشید. من پشت سرتون هستم. رفت. یه پیرمرد هم اومد اینو بهش گفتم. باهم حدود یه ساعت گپ و گفت زدیم که نوبت من شد. یهو آقوی مهندس اومد (عجب محاسبه دقیقی داشت!). پیرمرد و سایر پشت سری هاش یه آهی از درون و برون کشیدند و گفتند بفرمایید.

جلو چراغ راهنمایی: نصف شب بود. تو خیابون شپشم راه نمیرفت! (مجاز از همون پشه و پریدنش) منم پشت ماشین. چراغ زرد شد. منم سرعت رو کم کردم. قرمز که شد کامل پشت خط عابر پیاده وایسادم. از قضا یه ماشین آخرین سیستم که ادعای فرهنگ و تمدن هم ازش می ریخت(!) پشت سرم شروع کرد بوق زدن که ای بابا این وقت شب دیگه این کارا معنی نمیده!

تو دل طبیعت: آفتابش می سوزوند. کنار رودخونه بودیم. جاتون خالی با پسرخالم داشتیم موز می خوردیم. همی تا خورد پوسش رو انداخت تو آب. گفتم آمو نکن ای کارا رو. گفت مگه چیه؟ پلاستیک که نیست جذب طبیعت نشه. تازه هرچی آشغال باشه رفته گرا جمعش میکنن! (تو کف این حرفش موندم. آخه مگه شهره مرتب یکی بیاد جارو کنه؟! تازه تو شهرش هم کار غلطی هست. اگه هرکی ایطو فک کنه که فقط یه بازه یک ساعته در روز شهر تمیزه. تازه اونم شک دارم). رفتیم جلوتر که تو رودخونه سنگای صخره ای مانند بود. دمش گرم! کلا یه سوپری و میوه فروشی بدون مواد مغذی راه افتاده بود! پر از پوست انواع میوه ها از هندونه گرفته تا کیوی و بسته بندی ماکارونی گرفته تا شکلات!

داخل اتوبوس: قربون تاکسی! هرکی جلوش دست دراز میکرد وای میساد سوارش می کرد. عجب آدم دلسوزی! از راه مانده ها رو با سخاوت تمام سوار می کرد! تازه پشتش هم هی ترافیک راه مینداخت. ولی انگار که نه انگار. میدونی جالب کجا بود؟ جالب اینجا بود که آخرای مسیرش بود و عجله داشت. ایستگاه های آخری که تعداد کمی آدم داخلشون منتظر بودن رو بدون توقف و باز هم با دلسوزی(!) رد می کرد.

تو خوابگاه دانشگاه: تازه یه دی وی دی مستند خریده بودم. روش قوانین کپی رایت هم نوشته بود. یکی از بچه ها ازم گرفت نگا کنه بعدا بهم بده. روز بعدش که رفتم خوابگاه کسی که فایل کپی شو تو سیستمش نداشت خواجه حافظ شیرازی بود!

قبل از امتحان: داشتیم با بر و بچس مرور می کردیم که یهو یکی از بچه ها گفت: خوب. ترکیب امروز رو چطور بچینیم؟ گفتم مگه فوتباله؟ گفت: پ ن پ امتحان مثل بوکسه که هرکی دو تا مشتم به بغل دستیش بزنه! منم گفتم پ پ ن پ جلسه امتحان مثل مجلس شورای اسلامی میمونه که تا چیزی به تصویب جمع نرسه نوشته نمیشه!!

اگر دقت کرده باشید بعضی از مثالهایی که آوردم شاید واقعا برایشان قانونی وضع نشده باشد. بعضی از ما کلا قوانین وجدانی را کنار گذاشته حتی اگر برای اجرای قوانین وضع شده عاملی نباشد که جلو کار ما را بگیرد اعتنایی به آن نداریم و این بد است. بیایید کمی به خودمان رجوع کنیم. آیا اگر با خط عابر پیاده حدود 10متر فاصله داشته باشیم رغبتی داریم که فقط از روی آن رد شویم؟

مورد دیگری که باید در این مقالات متذکر شوم این است. آیا خودمان از صمیم قلب به این موارد پایبند هستیم؟ آیا حاضر می شویم به کسی تذکر بدهیم که کار او اشتباه است؟ اگر یک نفر چندین بار از جانب اطرافیانش مورد تذکر قرار بگیرد احتمال کمی دارد دوباره آن را تکرار کند. در آخر همه ما شاکی هستیم که چرا فرهنگ جامعه ما اینقدر سطح پایینی دارد.
۹۲/۰۴/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۳)

میشه روی این هم فکر کرد که قوانین فله اب وعض شده اند یا دست کم جایگزین ندارند مثلا همون چمنای پارک
یاعلی
اگر بخواهیم از منظر دینی هم نگاه کنیم کلیه مراجع امور خلاف قانون را جایز نمیدانند.
راستی بستن کمربند ایمنی رو فراموش کردم!!! طرف از ترس پلیس کمربند رو میکشه تا قفلش ولی چفت نمیکنه. همی که رد شد دوباره ولش می کنه!

سلام وخداقوت - نمره شما 19  خیلی خوب بود - داشتم فکر می کردم  خدا خیره دکتر  بده که رای نیورد -این هم عجب سبکی شده  که تااوضاع خط خطی نشه به سلولای خاکستری مون  زحمت نمیدیم .این طور نیست آقارضا؟؟!!

پاسخ:
سلام و تشکر. امیدوارم اینطور نبوده باشه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی