از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ...

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ...

طبقه بندی موضوعی

از دور خیلی زیباست. به سمتش می رویم. برش می داریم. با سنگ آن را میشکنیم. عجب! داخلش پوچ بود. گاهی اوقات زندگی ما هم چنین حالتی دارد. منظورم اوضاع نابسامان فرهنگی مان است که می خواهیم به آن بپردازیم.
این آخرین نوشته از سلسله متون سبک زندگی خواهد بود و ان شاءالله در ادامه که آخر کار عرض میکنم- با قالبی جدید هدف خود را پی می گیریم. مثل قبل با چند مثال شیرین شروع میکنیم.

خانه همسایه: علی نه سالشه. تازه از مدرسه اومده بود خونه. مامانش بهش گفت: علی تغذیه که ظهر بهت داده بودم چیکار کردی؟ گفت: با دوستم خوردیمش. بعد مامانش ناراحت شد و گفت عزیزم تو این جامعه باید گرگ باشی! نباید بذاری راحت منافعت بذر و بخشش بشه. یهو نیگاه به ساعتش کرد. گفت ای وای نمازم داره قضا میشه. گرفتی چی گفتم! الله اکبر ...

کف خیابان: ساعت حدودا 10 شبه. یه دختر خانوم محترم با یه تیکه بند عریض (!) رو سرش و لباس رنگی و کمی چسبنده (حالا با وضعی که شاید جالب نباشه حتی تصورش کنید) بچه چیشاتو درویش کن!- داشت با متانت از کنار خیابون رد میشد. شمردم تو ربع ساعتی که طول کشید رد شدنش سه نوع تیپ از گروه جوون جقله ها از پیاده تا سواره میومدن پیشش متلکای پاستوریزه مینداختن. اونم بی اعتنا و مضطرب. همین که رفت خونه گفت مامان! یه چیزی بده که واسه افطار نتونستم غذایی دست و پا کنم !!!

اتاق خواب خواهر زاده ام: 4 سالشه. تا براش داستان نخونن خوابش نمی بره. مامانش برا امشب داستان رزیتا و الکس رو آماده کرده بخونه براش. به خودم گفتم یادش بخیر اون موقع ها ذهنمون رو درگیر شاهنامه و رستم و سهراب می کردن!

جلو تلویزیون: گفتیم این یه شبی رو ببینیم صدا و سیما چه سبک سریال هایی می ذاره. جاتون خالی (حالا اونایی که سریال داشتن رو میگم) اولیش مرده به زنه میگفت تو هیچ وقت به من اعتماد نداشتی! طلاقت میدم... طلاق!!! (البته داشت داد میزد) دومی دوتا جوونه رو نشون میداد به هم میگفتن دیدی چجوری تلکه شون کردیم! دیگه از فردا بریم صفا سوتی! بعدی فیلم سینمایی بود (البته خارجی) پر از صحنه های اکشن و بزن بزن! فک کنم تنها کسی که تو اون لحظه زنده موند کارگردان، ببخشید! تهیه کننده بود! آخرین سریال هم طنز، ببخشید! فکاهی بود.

شب عروسی: این دیگه یه قاعده کلی برا ما ایرونی جماعت مسلمون هست. مثالش هم ریخته تو رفقا و قوم و خویش و همسایه ها. از یه طرف رساله باز میکنن ببینن مثلا فلان شکی که فلان جای نماز داشتن رو باید چطور رفعش کنن، از طرف دیگه شب تو عروسی با موسیقی های آنچنانی وسط جشن میشن گرم کننده ی احوالات دوستان از قر و فر چیزی کم نمیذارن! یکی بگه بابا جون خوب چن صفحه جلوتر رساله رم میخوندی! میدونی چی میگه؟ میگه حالا یه شب که هزار شب نمیشه!!! اینش به کنار آخه این جوونای بیچاره چه گناهی کردن که باید دو سه سال صبر کنن تا تازه خرج عروسیشون در بیاد. کی گفته اینقدر با کلاس و پر خرج مراسم بگیری؟! همسایه بغل دستی یا دوست همکار پسر داییت مراسم آنچنانی گرفته که میخوای رو کم کنی داشته باشی؟!!

جلو ماهواره: از قضا رفتیم منزل یکی از آشنایان. یکی از همین شبکه های ما و شما و بی سی دی و ال ای دی و اینا گذاشته بودن. آمو من که تحمل نکردم هی صحنه میذاشت ما هم که صحنه ندیده (!) از اشعه ی صحنه ها جاخالی میدادیم که یه وقت چشممون به این لختی پختیا نخوره! یهو صاب خونه گفت عزیزم چرا معذبی؟ اینا که دیگه عادی شده... . تو دلم گفتم خوب مشکل همینه که عادی شده این چیزا !!! گفت خوب حالا میزنم یه چیز دیگه خیلی معذب نشی. منم خودمو راست و درست کردم. یه زن چادری (!) داشت آواز میخوند! گفتم جل الخالق به حق چیزای نخورده و بالا نیاورده!! بعد که برنامه تموم شد یه سریالی گذاشت یعنی باورت نمیشه درصد میگرفتی اینا 90 تا از لغت دوست دختر دوست پسر استفاده می کردن 10 تا از واژه ی مظلوم زن و شوهر. وای خدای من! یادم رفت اینو بگم اون حاجی که رفتیم خونه اش قاضیه و آدم هیئتی و متدین. قبل از خرید ماهواره که باهاشون در تعامل بودیم پسراش همگی اهل مسجد و خودشون هم شدیدا مذهبی بودن. ولی بعدش یکی از پسرا که مداح بود اومده شروع کرده موسیقی پاپ کار می کنه. الباقی پای بساط قلیون و رفیق ناباب! و ای داد بی داد سرتون رو درد نیارم... حرف تو این قضیه زیاده.

توی دانشگاه دوستم: از دور دوست قدیمی مدرسم رو دیدم. دویدم طرفش گفتم سلام چیطوری حمید؟ چ خبر چکار میکنی؟ انگا تیپت عوض شده؟ خو بابا یه حرفی بزن دیگه! یه نیگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت گفت خوبم (با کمی لبخند). بهش گفتم هنوزم مث اون موقعا تو مسجد اذون میگی که؟ گفت نه. گفتم چرو؟ گفت حال نمیده. وقت اذون بود. اشاره کردم به مسجد. گفت دیگه اعتقادی ندارم. چی؟!!! حالم عوض شد! فهمیدم که رو آورده به کتب الحادی و این چیزا بدون اینکه دنبال جوابش بگرده. تو دلم گفتم تو عرصه فرهنگی ما هرچی بکاریم این دانشگاها هرس میکنن. (البته بعضیا هم انصافا تو دانشگاه تازه یه چیزی میشن.)

مثال در این زمینه ها فراوان است و وقت شما محدود. برای ادامه کار قالب خودمان را به سبک داستانی عوض میکنیم و نقش اول آن شخصی است به نام مهندس معروف که در زندگی با سوالاتی مواجه می شود و نحوه ی برخوردش با جامعه پس از آن رشته تفکرات عوض میشود که موارد زیبایی را به ما آموزش خواهد داد ان شاءالله.

اگر دوستان راجع به داستان ما پیشنهادی دارند می توانند ارائه دهند تا مطالب خود را بتوانیم پربار تر نماییم.

نظرات  (۲)

سلام.اگرمهندس معروف آقان بهتره یک سری داستان هم واس مهندس معروف خانم باشه اینجوری جامع ترمیشه باتوجه به تفاوت های دختران وپسران
پاسخ:
سلام علیکم
پیشنهاد قابل تاملی بود!
انشاءالله به صورتی داستان را آماده می کینم که نقش پر رنگ خواهران محترم نیز در آن مشهود باشد.
۲۳ تیر ۹۲ ، ۲۳:۳۲ رضا جامعیان
حیف بود ذیل این مطالب این آیه رو اضافه نکنیم که :
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً
کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر مى‏ورزند، و مى‏خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند، و مى‏گویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار مى‏کنیم» و مى‏خواهند میان این [دو]، راهى براى خود اختیار کنند،

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی